وفات دکتر شریعتی و شدت گرفتن اختلاف هواداران
پس از وفات دکتر شریعتی، مسئله صورت دیگری به خود گرفت. برخی میخواستند از شخصیت و آثار وی به نفع خود و علیه روحانیت استفاده کنند و رژیم شاه نیز برای تضعیف نهضت امام خمینی(ره) از این سیاست حمایت میکرد. در اینجا وظیفه استاد مطهری چیز دیگری بود. البته علامه طباطبایی(ره) نیز در پاسخ به سؤالی که از ایشان شده بود، درباره آثار آن مرحوم اظهارنظر کردند و در پاسخ به سؤال دیگری درباره آن اظهارنظر، چنین ابراز عقیده فرمودند: نظر اینجانب تنها به اشتباه بودن مطالب است نه به چیز دیگر. همان طور که اطلاع دارید من هرگز در اینگونه موضوعات مداخله نکرده و نمیکنم. علت اینکه آن تذکر را لازم دانستم این است که بسیاری از نوشتههای ایشان با مبانی و اصول معارف اسلامی یعنی با گرامیترین سرمایه معنوی ما که سعادت دنیا و آخرت ما بسته به آن است سازگار نیست و از طرف دیگر آن نوشتهها در میان طبقات مختلف رواج کامل یافته است. لهذا لازم بود تذکر داده شود تا همه آن نوشتهها تأیید شده تلقی نشودو ضمناً افراد ذیصلاحیت به نقد علمی و منطقی بپردازند.
اینکه نوشتهاید خود مشارالیه اخیراً به اشتباهات خود پی برده بود و گروهی در حال حاضر مشغول اصلاح آنها هستند موجب مسرت من شد و امیدوارم جبران مافات بشود.
لازم است تذکر بدهم هر کس که در مقام نقد اینگونه نوشتهها – که متأسفانه اشتباه و نظایر فراوان دارد و رو به تزاید است – برآید اولاً باید مستدلاً وارد شود و به گفتن اینکه «صحیح نیست» اکتفا نکند و ثانیاً ادب اسلامی را که دعوت با حکمت و موعظه حسنه و جدال به نحو احسن است رعایت نماید و از هرگونه اهانت و بدگویی به اشخاص اجتناب ورزد و اساساً کسی که منطق دارد به حربهای دیگر متوسل نمیشود.
ضمناً به همه برادرانی که دستاندرکار تحقیق در مسائل اسلامی هستند یادآوری میکنم که توجه به اختلاف بنیادی جهانبینیهای دیگر امری ضروری است. شباهتهای ظاهری میان نتایج حاصل از برخی مطالعات اسلامی با مطالعات غربی نباید ما را از مباینتهای اصولی بازدارد و به روح و جوهر اصلی بینش اسلامی لطمه وارد آورد.
اسلام از نظر معارف، یک کل تام و تمام است. باید هوشیار باشیم تا تعالیم اسلامی را در برابر بینش غربی به منزله ماده در برابر صورت درنیاوریم. اعلام میکنم که من راضی نیستم احدی به استناد گفته من علیه کسی بدگویی کند.
به دنبال اختلافات و بحثهایی که در اطراف مرحوم دکتر شریعتی و آثار او در جامعه ما مطرح بود، در آذر ماه 1356 اعلامیهای با امضای استاد مطهری و مهندس بازرگان در این زمینه منتشر گردید که طی آن ضمن اشاره به نقاط مثبت آثار او و احترام به شخصیت آن مرحوم، نقاط منفی آثار وی نیز تذکر داده شده بود. البته در آن زمان شایع شد که آقای بازرگان امضای خود را پس گرفتهاند، ولی وی در اواخر عمر خود در مصاحبهای گفت من امضای خود را پس نگرفتم. به هر حال متن آن اعلامیه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
نظر به اینکه مسائل مربوط به مرحوم دکتر علی شریعتی مدتی است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آنها از مسائل اساسی و حیاتی و وسیله بهرهبرداری افراد و دستگاههای مغرض گردیده است، اینجانبان تبادل نظر در این مسائل را ضرور دانستیم و در پی یک سلسله مذاکرات به این نتیجه رسیدیم که تا حدود زیادی وحدت نظر داریم و با توجه اینکه بیشترین افرادی که دچار این سردرگمی و بیهودهکاری هستند از قشر حقیقتطلباند، وظیفه شرعی دانستیم عقاید و نظریات مشترک خود را در این زمینه، نخست به طور اجمال و سپس به طور تفصیل، به اطلاع عموم و بویژه این قشر برسانیم، باشد که وسیله خیری برای رهایی از این سردرگمی و بازگشت به وحدت و الفت میان مسلمانان گردد که البته موجب رضای خدای متعال خواهد بود.
آنچه درباره آن مرحوم شایع است یا مربوط است به جنبه گرایشهایش و یا به استنباطها و اظهارنظرهایش در مسائل اسلامی که در آثار و نوشتههای او منعکس است.
اینجانبان که علاوه بر آشنایی به آثار و نوشتههای مشارالیه با شخص او فیالجمله معاشرت داشتیم، معتقدیم نسبتهایی از قبیل سنیگری و وهابیگری به او بیاساس است و او در هیچ یک از مسائل اصولی اسلام از توحید گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت گرایش غیراسلامی نداشته است.
ولی نظر به اینکه تحصیلات عالیه و فرهنگ او غربی بود و هنوز فرصت و مجال کافی نیافته بود در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد تا آنجا که گاهی از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بیخبر میماند – هرچند با کوشش زیاد به تدریج بر اطلاعات خود در این زمینه میافزود – در مسائل اسلامی (حتی در مسائل اصولی) دچار اشتباهات فراوان گردیده است که سکوت در برابر آنها ناروا و نوعی کتمان حقیقت و مشمول سخن خداست که:
«ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون».
از این رو با توجه به اقبال فراوان جوانان به کتب مشارالیه و اینکه خود او در اواخر عمر در اثر تذکرات متوالی افراد بیغرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش، متوجه اشتباهات خود شد و به یکی از نزدیکانش وکالت تام برای اصلاح آنها داد، اینجانبان بر آن شدیم به حول و قوه الهی، ضمن احترام به شخصیت او و تقدیر از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام، بدون مجامله و پرده پوشی و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و یا دشمنان مغرض، طی نشریاتی نظریات خود را درباره مطالب و مندرجات کتابهای ایشان بالصراحه اعلام داریم. از خداوند متعال مدد میطلبیم و از همه افرادی که بیغرضانه نظریات مستدل خود را در اختیار ما قرار دهند و ما را در این راه یاری نمایند متشکر خواهیم شد. والسلام علی من اتبع الهدی.
23/9/56
مرتضی مطهری – مهدی بازرگان
پیداست که انتخاب آقای بازرگان برای امضای این اعلامیه از سوی استاد مطهری، به خاطر آن بوده است که این اعلامیه زمینه قبول بهتری بین طبقه تحصیلکرده پیدا کند و دعوا، دعوای روحانی و روشنفکر تلقی نشود، والا انتقادات استاد به تفکر بازرگان، خصوصاً در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه به جای خود محفوظ است.
پس از انتشار این اعلامیه، از طرفی بمبی در منزل مهندس بازرگان منفجر شد که به احتمال قوی کار ساواک بود برای گلآلود کردن آب و در این میان ماهی گرفتن و خود بازرگان نیز از سوی طرفداران متعصب دکتر تحت فشار قرار گرفت تا آنجا که شایع شد که او امضای خود را پس گرفته است و از طرف دیگر انواع و اقسام تهمتها و شایعات علیه استاد مطهری باریدن گرفت تا آنجا که وی متهم به همکاری با رژیم شاه نیز گردید و البته قبول این موضعگیری استاد برای برخی از جوانان پرشور دشوار بود چرا که جوانانی که مرحوم دکتر شریعتی را یک فرد انقلابی میدانستند و به او عشق میورزیدند، برایشان پذیرش این مطلب که برخی افکار او با اسلام سازگار نیست بسیار سخت بود و میبایست بر احساسات شدید خود فائق میآمدند. طرفداران متعصب دکتر کار را به جایی رساندند که در یادنامه دکتر شریعتی، استاد مطهری را قاتل وی معرفی کردند.
اما استاد مطهری که به کار خود ایمان داشت و این اقدام را به عنوان وظیفه شرعی خود و برای پیشبرد نهضت در مسیر اسلام راستین انجام داده بود به هیچ وجه از حملات تبلیغاتی اینگونه افراد که برخی از آنها ریشههایی هم در رژیم شاه داشتند تأثیر نپذیرفت و در مقابل اتهامات ناجوانمردانه آنها سکوت اختیار کرده بود.
رابطه شریعتی و مطهری از نگاه رهبر انقلاب
در این جا اشاره ای به ارتباط دو سویه «مطهری- شریعتی» و «مسئله هواداران دروغین شریعتی» از زبان رهبر انقلاب
میتواند روشنگر باشد!
ایشان معتقدند شریعتی مرید مطهری بود:
مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود. یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود و این را من خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم. او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم در پی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراضهایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا میگفتند.
اما آن نقطهای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطهای بود که در سال 49 آشکار شد و از آنجا اختلافات پدید آمد که الآن فرصت پرداختن به آن نیست.»
ایشان همچنین ضمن اشاره به هواداران دروغین شریعتی میگویند:
«.... و اما گروهکها از هر چیز استفاده میکنند. این دلیل بر چیزی نمیتواند باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت گروهکها بود. هر کسی با آقای مطهری در میافتاد و مخالف میشد، یقیناً گروهکها به او اظهار علاقه میکردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.
همین گروه منافقین را که امروز شما ملاحظه میکنید که شاید دم از علاقهمندی به شریعتی هم بزنند، اینها کسانی بودند که شریعتی را تخطئه میکردند. یعنی اینها میگفتند که وجود شریعتی به عنوان یک سوپاپ اطمینان است. یک دریچه اطمینان است و حسینیة ارشاد در جهت خواستهای دستگاه است. و اگر شریعتی این سخنرانیها را نداشته باشد و نیاید و این حرفها را نزند، ما موفقیتهای بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با شریعتی بسیار مخالف بودند.
اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با من حرف زدند، شاید خیلی تعجب کنید. البته الآن دلیلی ندارد که من از آن افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهای درجه یک تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی با این چیزها مخالف بود، در سخنرانیهایش هم مشخص است. اینها هم به خاطر مخالفت با آقای مطهری، با شریعتی گرم میگرفتند. بنابراین شما ملاحظه میکنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با مطهری با شریعتی گرم میگرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی میزدند. پس منشأ بهرهبرداری گروهکها یا جریانهای سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم شریعتی، میتواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد...»
ایشان ضمن اشاره به تفاوت های بنیادین ادبیات و مباحث استاد مطهری و دکتر شریعتی، معتقدند این وضعیت منجر به جذب دو تیپ خاص میشد:
«... مرحوم شریعتی کارش کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاههای او، دیدگاههایی نزدیک به جریانهای انقلابی. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفکر، خیلی زود گُل میکرد.
مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایهای و بنیانی مسائل اسلامی را بررسی میکرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزههای علمیه و در میان فضلا خیلی جالب توجه بود.
آقای مطهری به مسائل زیربنایی و فکری و فلسفی و اعتقادی میپرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت میداد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهنده این تفاوت است.
یقیناً اگر به مبانی و اصول کار توجه کنیم، میتوانیم تفاوتهای بنیانی را بین دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برههای از زمان، این هر دو در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. کمااینکه حسینیه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیه ارشاد شد. و نیز میدانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً «محمد(صلیاللهعلیهوآله) خاتم پیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسیاش را کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم شریعتی بود.
در یک برههای از زمان - آن وقتی که هنوز جزئیات مسائل آشکار نشده بود - اینها در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. آن خط را اگر بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم، باید بگوییم «خط بازنگری متجددانه اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت:
یکی اینکه همان طور که قبلاً اشاره کردم، آقای مطهری به مسائل زیربنایی و فکری و فلسفی و اعتقادی میپرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت میداد. کتابهای هر کدام از ایشان نشان دهنده این تفاوت است.
مسئله دوم این که وقتی این دو جریان پیش رفتند و هر کدام به نقاط تعیین کنندهای رسیدند، معلوم شد که در پارهای از مبانی با هم اختلاف نظر دارند؛ یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم؛ در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت و از آن افکار اطلاع داشت و آن افکار در برداشتهای اسلامیاش اثر میگذاشت. بنابراین با وجود وجوه مشترکی که با مطهری داشتند، یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا میکردند و این دو مسئله به نوبه خود حوزه تأثیر را و نوع تأثیر را تعیین میکرد.
اما شاید مهمترین و نهاییترین منبع برای استناد به رابطه «مطهری- شریعتی» و دریافتن عمق انتقادات بنیادین شهید مطهری به برخی اندیشههای دکتر شریعتی، نامه تاریخی ایشان به امام خمینی(ره) است. این نامه از آن جهت بیش از همه منابع قابل اتکا است که اولاً دردنامه و دلنوشته است و فارغ از هر ملاحظه سیاسی نوشته شده و از سوی دیگر از لحاظ تاریخ، آخرین نامه ایشان درباره دکتر شریعتی است. یعنی سال 1356 و پس از درگذشت مرحوم دکتر علی شریعتی.
«بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علی مولینا امیرالمؤمنین و امامالمتقین و قائد المرسلین والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
استاد و مقتدای بزرگوارم! حوادث ناگوار پی در پی برای اسلام از یک طرف و روشنبینیها و اقدامات مثبت و منفی بموقع و صحیح آن استاد بزرگوار از طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدیتر و با خلوص و صمیمیت بیشتر آرزو کنم و از خداوند متعال مسألت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیمالشأن را برای همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهم آمین. خدا را گواه میگیرم که کمتر اتفاق میافتد که درحال یا مقام و موقف دعایی این وظیفه را فراموش کنم و امیدوارم که مشمول دعوات خیریه شما بوده باشم.
در حدود دو ماه پیش، از اروپا عریضهای تقدیم داشتم و مایلم بدانم رسیده یا خیر. در اینجا جریانهای پیچیده و گمراهکنندهای وجود دارد که توجه و آگاهی حضرتعالی ضرورت دارد.»
ایشان در ادامه نامه از ماجرای شریعتی و هوادارانش به عنوان چهارمین گروه یاد میکند و البته پیش از آن به مارکسیستها، مجاهدین و گروهی که روحانیت را میکوبد اشاره کرده و سپس درباره «شریعتیها» مینویسد: «چهارم مسئله شریعتیهاست. در نامه قبل معروض شد که پس از مذاکره با بعضی دوستان مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلی که به شخص او مربوط میشد، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملی سخنی نگویم ولی انحرافاتی را که در نوشتههای او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکر دهم؛ ولی اخیراً میبینم گروهی که عقیده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرایشهای انحرافی دارند با دستهبندیهای وسیعی درصدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرأت اظهارنظر در گفتههای او را نداشته باشد.
این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد- متأسفانه با حضور بعضی از دوستان خوب ما – و پیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان این که بعد از سیدجمال و اقبال – و بیش از آنها- این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبیم؛ ولی خوشبختانه با عکسالعمل شدید گروهی دیگر مواجه شد و به علاوه [با] هوشیاری و حسننیت امام مسجد که متوجه شد توطئهای علیه روحانیت بوده در شبهای آخر فیالجمله اصلاح شد.» استاد مطهری در ادامه شدیدترین تعابیر انتقادی در دوران حیاتش نسبت به شریعتی را طرح میکند: «عجبا! میخواهند با اندیشههایی که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویج یهودی ماتریالیست و اندیشههای ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم جامعهشناس ضد مذهب است، اسلام نوین بسازند، پس و علیالاسلام السلام».
مطهری در ادامه مینویسد: «به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشههای این شخص حلاجی شود و ریشههایش به دست آید و با اندیشههای اصیل اسلامی مقایسه شود صدها مطلب به دست میآید که بر ضد اصول اسلام است و به علاوه بیپایگی آنها روشن میشود. من هنوز نمیدانم فعلاً چنین وظیفهای دارم یا ندارم؛ ولی با این که میبینم چنین بتسازی میشود، فکر میکنم که تعهدی که درباره این شخص دارم دیگر ملغی است، درعین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت میباشم. کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاههای ظلم و زور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی درآورد، مدعی شد که ملک و مالک و ملا و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضد خلقند و سه عامل از خودبیگانگی بشرند به صد زبان پیاده کرد، منتها به جای دین، روحانیت را گذاشت؛نتیجهاش این شده که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه میکند و خدا می داند که اگر خداوند از باب «و یمکرون و یمکرالله و الله خیرالماکرین» در کمین او نبود، او در مأموریت خارجش چه بر سر روحانیت و اسلام میآورد.
تبلیغاتی در اروپا و امریکا له او از زهد و ورع و پارسایی تا خدمت به خلق و فداکاری و جهاد در راه خدا و پاکباختگی در راه حق شده و بسیار روشن است که دستهای مرموزی در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و امریکا اغفال شدهاند. من لازم میدانم که حضرتعالی گاهی برخی افراد بصیر را ولو به طور خفا به اروپا و امریکا بفرستید، جریانها را از نزدیک ببینند و گزارش دهند که به عقیده بعضی از دوستانتان در آنجا پارهای حقایق از حضرتعالی کتمان میشود.» استاد شهید مطهری سپس ماجرای تنهایی خود در میان این چهار گروه را با این تعابیر تشریح میکند: «گروههای چهارگانه فوق با من به حساب این که تا اندازهای اهل فکر و نظر و بیان و قلم هستم بشدت مبارزه میکنند، شایعه برایم میسازند، جعل و افترا میبندند به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی میبینم که محقق اعظم خواجه نصیرالدین طوسی درآخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است:
به گرداگرد خود چندان که بینم
بلا انگشتــــری و من نگینـــم
ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیای دین هراسی به خود راه نخواهم داد. این مقدار بَثّ شکوی را جز به مثل حضرتعالی که استاد عالیقدرم و به جای پدرم هستید
نمیکنم من الآن مرکز ثقل حملات این گروهها هستم اگر بفرمایید ایستادگی کن، ایستادگی میکنم اگر بفرمایید مصلحت نیست خود را کنار میکشم. بار دیگر تکرار میکنم من جداً از خداوند متعال طول عمر برای شما میخواهم و فوقالعاده نگرانم که اگر خدای ناخواسته پای حضرتعالی که تنها شخصیتی هستید که همه این گروهها از او حساب میبرند از میان برود اوضاع فوقالعاده ناراحت کننده خواهد بود. ای بسا که گروههای منحرف و منتحل، مقاصد شوم خود را با نام حضرتعالی تعقیب کنند. این است که لازم میدانم به هرشکل و صورت هست به وسایل مختلف، حضرتعالی نظرتان را درباره راهها و روشها و مسلکهای مختلف روشن و روشنتر بفرمایید و حتی لازم است به بعضی دوستان به طور خصوصی تذکراتی بدهید. شنیدم به یکی از دوستان مشهد که اخیراً به نجف مشرف شده بوده است تذکرات مفیدی دادهاید و دورادور اطلاع دارم که مؤثر بوده و در روش ایشان که اخیراً خیلی خطرناک شده بود، مؤثر واقع شده و الحمدلله. »
شهید مطهری در ادامه نامه به ماجرای تذکرات خودش به مرحوم شریعتی اشاره کرده و مینویسد: «خوب است اطلاع داشته باشید که در ماههای آخر عمر شریعتی بنده مکرر وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشتههای تو مطالبی هست بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر یا تنها، هرطور خودت مایل باشی، به تو ثابت کنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت والا مجبورم از تو صریحاً و مستدل انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد. آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد اظهار داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمدتقی جعفری و آقای محمدرضا حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر تو صحه بگذاری. من گفتم بسیار خب،ولی به شرط این که کتباً بنویسد. مقارن با حرکتش به خارج اطلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشتههای مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشتههای خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتابهایم با او مشورت کنم. و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیت او و سوء نیت اطرافیانش در ایران گرفتم.
روی این حساب میبایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدیدنظر لااقل وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجازه داده است جلوگیری شود؛ ولی افرادی که اخیراً تصمیم گرفتهاند او را مظهر رنسانس اسلامی قرار دهند و راه را برای اظهارنظرهای خود در اصول و فروع اسلام باز کنند در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همه آثار او پرداختهاند. بنده فکر میکنم اگر صلاح میدانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و امریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمایید که قبل از انجام اصلاحات وسیله آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین میفرمایید، از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمیدانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمایید راه دیگری باید اندیشید.» مطهری در ادامه از امام (ره) دعوت میکند برای شناخت بهتر شریعتی، مقالات او در روزنامه کیهان را مطالعه کند:
«بسیار خوب است و برای شناختن ماهیت این شخص لازم است که حضرتعالی مجموعه مقالات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمایید. این مقالات دو قسمت است: یک قسمت بر ضد مارکسیسم است که مقالات خوبی بود و ایرادهای کمی از نظر معارف اسلامی داشت، ولی قسمت دوم مقالاتی بود درباره ملیت ایرانی (و مستقلاً ماشین شده) و در حقیقت فلسفهای بود برای ملیت ایرانی و قطعاً تاکنون احدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروزپسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را «فلسفه رستاخیز» بگذاریم. خلاصه این مقالات که یک کتاب میشود، این بود که ملاک ملیت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست، ملاک ملیت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملتهای مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصیت اجتماعی آنها را میسازد؛ «خود» و «من» واقعی هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است، ما ایرانیان فرهنگ دوهزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و من واقعی ما و خویشتن اصلی ماست؛ در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی بازگشتیم؛ آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکندر، حمله عرب و حمله مغول.
در این میان بیش از همه در باره حمله عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است. آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض کند و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگها را به رسمیت میشناسد همان طوری که تعدد نژادی را یک واقعیت میداند؛ آیه کریمه «انا خلقناکم من ذکر و انثی وجعلناکم شعوباً و قبائل ...» ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد. ادعا کرده که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیت ما ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است. با این بیان عملاً و ضمناً ـ نه صریحاً ـ فرهنگ واحد به نام «فرهنگ اسلامی» را انکار کرده است و صریحاً شخصیتهایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیرالدین و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است. این مقالات بسیار خواندنی است.
در انتساب آنها به او شکی نیست. به بعضیها مثل آقای خامنهای و آقای بهشتی گفته مال من است، ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشتهام و اینها آنها را پیدا کرده و چاپ کردهاند؛ در صورتی که دلایل به قدر کافی هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرتعالی بسیار مفید است. این روزها سؤال و جوابی از حضرتعالی مورخ شعبان 97 منتشر شد که اثر بسیار مطلوبی از نظر انحرافات منتحلین داشت و عجب این است که شایع کردهاند این سؤال و جواب وسیله فلانی تهیه شده است. به آنها گفتم شما با این اتهام، به آقا اهانت میکنید، گویی ایشان از خود رأی ندارند و تابع رأی مثل منی هستند.
خبر عجیب دیگر این است که اخیراً آزادی غیرمترقبی به دستجات مختلف مخصوصاً دستجات سیاسی داده شده است. البته نسبت به روحانیون به مقیاس بسیار کمتری داده شده، ممنوعیتهای آنها غالباً به حال خود باقی است. این تبعیض نیز سؤالانگیز است.
خدمت آقازادگان عظام دامت برکاتهم عرض سلام این بنده را ابلاغ فرمایید. والسلام علیکم و رحمهالله و نلتمس منکم الدعاء»
جمله آخر نامه که در آن کلمه «آقازادگان» به کار رفته است نشان میدهد که تاریخ این نامه قبل از رحلت فرزند گرامی امام آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی، یعنی قبل از آبان 56 بوده است.
همان طور که قبلاً اشاره شد، این نامه استاد تا حد زیادی ریشههای شهادت ایشان را نشان میدهد.
چنان که قبلاً گفتیم نظر استاد شهید درباره دکتر شریعتی یک نظر تنازلی بوده است؛ یعنی از خوشبینی و امیدواری به آینده او، به سوی بدبینی و ناامیدی تنازل کرده است. این نامه نشان میدهد استاد که تا پیش از این بیشتر به اطرافیان دکتر بدبین بودند و آنها را مانع اصلاح امور میدانستند، نسبت به نیات خود وی نیز بدبین شده بودهاند و درواقع در اینجا سیر نزولی نظرات استاد درباره دکتر به نقطه حضیض خود رسیده است. با این حال، نگارنده براین اعتقاد داست که نظر استاد هرگز به نابودی نام و آثار دکتر نبوده، بلکه به انتشار آثار وی بعد از اصلاحات بوده است و در این میان از کوتاهی جناب آقای محمدرضا حکیمی در این باب نمیتوان گذشت.
به هر حال درباره دکتر شریعتی، آنچه خطرناک است این است که وی را «اسلامشناس» بدانیم و نظرات او را اسلام ناب تلقی کنیم؛ ولی مطرح کردن وی به عنوان یک جامعهشناس مسلمان که اظهارنظرهایی نیز درباره اسلام کرده است و درستی و نادرستی آن نظرها بسته به رأی متخصصین و اسلامشناسان است، خطری در برندارد و از این دیدگاه چه خوب است که اشتراکات فکری وی و استاد مطهری ـ که کم هم نیست ـ استخراج شود.
در این میان تیزبینی و شناخت حضرت امام خمینی (ره) نسبت به استاد مطهری قابل تمجید است که علیرغم آن همه تبلیغات سوء علیه استاد ـ که در نامه فوق اشارهای به آن شده است ـ ایشان در طول نهضت، از استاد مطهری به عنوان مورد اعتمادترین مشاور بهره میبردند و بسیاری از امور را به ایشان ارجاع میدادند تا آنجا که مسئولیت تشکیل شورای انقلاب اسلامی را که اولین سنگ بنای جمهوری اسلامی بود به استاد سپردند و از همه بالاتر پیامها و بیانات حضرت امام پس از شهادت استاد مطهری است که از نظر حجم و علو تعبیرات، بینظیر است.
برخی گفتهاند، این که امام خمینی (ره) سخن صریحی درباره دکتر شریعتی و آثارش نگفتهاند دلیل براین است که امام مخالفتی نداشتهاند. این سخن نمیتواند درست باشد، زیرا گاهی مطلبی را رهبر صلاح نیست بگوید ولی فردی در رده بعدی باید بگوید، و بالعکس؛ چنان که امروز برخی مسائل را رهبری صلاح نمیداند بگوید و مثلاً رئیس جمهور میگوید و بالعکس. آنچه از روش امام خمینی در برخورد با مسئله دکتر شریعتی فهمیده میشود این است که ایشان صلاح نمیدیدند در این مسئله به طور مستقیم دخالت کنند و نامی از او ببرند، بلکه با توجه به این که عدهای شیفته وی بودند ترجیح میدادند که گاهی با اشاره نظر خود را ابراز نمایند. مانند آنچه که مکرر درباره تز «اسلام منهای روحانیت» بیان کردند که دین منهای روحانیت مثل طب بدون طبیب است و اینها که میگویند اسلام بدون روحانیت، روحانیت را نمیخواهند نفی کنند، اسلام را میخواهند نفی کنند.
به هر حال نقش رهبر یا غیررهبر فرق میکند. گاهی افرادی با اعلام نظر رهبر که صلاح نیست خود او اعلام کند، خود را فدای رهبر میکنند. آقای دکتر علی مطهری میگوید: «پدرم در منزل درباره مسائل اجتماعی و سیاسی و گروهها و افراد مخالف خود صحبت نمیکردند مگر اینکه سؤال میکردیم. در این صورت هم به طور مختصر جواب میدادند. مثلاً درباره مسئله دکتر شریعتی در منزل اصلاً صحبت نمیکردند و به طور کلی بدی هیچ کس را نمیگفتند. یک روز از ایشان سؤال کردم نظر امام درباره دکتر شریعتی چیست؟ فرمودند نظر امام از نظر من تندتر است.»
از این گذشته، اشاراتی که امام خمینی در پیامهای خود به مناسبت شهادت استاد مطهری داشتهاند نسبت به تأیید نظرات ایشان کفایت میکند.ایشان در بیانات خود در سومین سالگرد شهادت استاد نیز فرمودند: «آثاری که از او هست، بیاستثنا همه آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بیاستثنا آثارش خوب است. ایشان بیاستثنا آثارش خوب است، انسانساز است ...».
برچسب ها : مذهبی , سیاسی و نظامی , اجتماعی ,